به گزارش سلام لردگان ، مرحوم آيتالله احمد مجتهدي تهراني در دوران حيات خويش، رياست علمي و مديريت مدرسه علميه حاج ملا محمد جعفر را بر عهده داشت که اکنون به نام حوزه علميه آيتالله مجتهدي معروف است. کلام شيوا و لهجه دلنشين اين استاد اخلاق همچنان در اذهان مردم تهران باقي مانده است.
در ادامه به شرح مزاحهاي پيامبر از زبان آيتالله مجتهدي که در کتاب «آداب الطلاب» بيان شده است، اشاره ميشود:
*پيرزن وارد بهشت نميشود
روزي پيرزني به پيامبر اکرم(ص) عرض کرد، دعا فرماييد که خداوند مرا اهل بهشت قرار دهد، پيامبر اکرم(ص) فرمودند: پيرزن وارد بهشت نميشود! آن پيرزن گريه کرد، پيامبر اکرم(ص) خنديد و به او فرمودند: آيا نشنيدهاي که خداوند ميفرمايد: «إِنَّآ أَنشَأْنَاهُنَّ إِنشَآءً، فَجَعَلْنَاهُنَّ أَبْکَاراً»(?)، يعني ما آنها را آفرينش نويني بخشيديم و همه را دوشيزه قرار داديم. (?)
*ماجراي خرما خوردن پيامبر(ص) و اميرمؤمنان(ع)
يک روز پيامبر(ص) با اميرمؤمنان(ع) خرما ميخوردند، پيامبر(ص) از روي مزاح و شوخي، هستههاي خرماهايي را که ميخورد، پيشروي اميرمؤمنان(ع) ميگذاشت، وقتي که از خوردن خرما فارغ شدند، همه هستهها نزد امام علي(ع) جمع شده بود، پيامبر(ص) به اميرمؤمنان(ع) فرمودند: «يا عَلِيُّ اِنَّکَ لَاَکُولٌ»، اي علي! تو پرخور هستي، امام در پاسخ (مزاح و شوخي آن حضرت) عرض کردند: «اَلْاَکُولُ مَن يَأْکُلُ الرُّطَبَ وَالنَّوا»، پرخور کسي است که خرما را با هستهاش ميخورد! (?)
*پيرزن بيدندان
پيرزني بر اثر پيري، دندانهايش افتاده بود، پيامبر(ص) او را ديد و فرمودند: پيرزن بيدندان، به بهشت نميرود.
پيرزن گريه کرد، پيغمبر(ص) به او فرمودند: چرا گريه ميکني؟ او عرض کرد: اي رسول خدا! من بيدندان هستم، پيامبر(ص) خنديد و فرمودند: «لاتَدْخُلينَ الْجَنَةَ عَلي حالِکِ»، تو با اين حال وارد بهشت نخواهي شد،(?) بلکه دوشيزه و جوان خواهي شد سپس وارد ميشوي.
*ماجراي عسل هديهاي که پيامبر(ص) مجبور به خريد آن شد
روزي پيامبر اکرم(ص) با اصحاب در مسجد نشسته بودند که شخصي وارد شد و عرض کرد: يا رسولالله! هديهاي براي شما آوردهام، چون آن را تقديم کرد، حضرت(ص) متوجه شدند که عسل است، با انگشت مقداري از عسل را ميل کردند، آن مرد عرض کرد: آيا خوشتان آمد، پيامبر(ص) فرمود: آري!
آن مرد عرض کرد: حال که چنين است لطف بکنيد، پول آن را لطف کنيد، پيامبر(ص) فرمود: مگر نگفتي هديه است؟ عرض کرد: چرا هديه است، منتها از آن هديههايي است که پولش را هم بايد بدهيد!
پيامبر تبسمي کرد و سپس پول عسل را دادند، هر وقت ناراحت ميشدند، به ياد آن مردم ميافتادند و ميفرمودند: آن عرب بياباني چه شد کاش نزد ما ميآمد و ما را خوشحال ميکرد.(?)
*اين پا شبيه چيست؟
روزي پيامبر اکرم(ص) در مسجد و با حضور اصحاب و ياران نشسته بودند، پس از مدتي پاي آن حضرت خسته ميشود و پيامبر(ص) حيا ميکند که پايش را دراز کند، چرا که قرآن ميفرمايد: «فَإِذَا طَعِمْتُمْ فَانتَشِرُوا وَلَا مُسْتَأْنِسِينَ لِحَدِيثٍ ? إِنَّ ذَ?لِکُمْ کَانَ يُؤْذِي النَّبِيَّ فَيَسْتَحْيِي مِنکُمْ»(?)، چون غذا تناول کرديد، زود از پي کار خود برويد و متفرق شويد و به سرگرمي و انس به سخنراني نپردازيد، چرا که اين کار پيامبر را آزار ميدهد و از شما خجالت ميکشد و حيا ميکند که اظهار کند.
ولي بر اثر شدت خستگي پا، آن حضرت ياران و اصحاب مزاح ميکنند و پا را دراز کرده و ميپرسند: به نظر شما اين پاي من، شبيه چيست؟
حاضران در مجلس هر کدام چيزي ميگويند و هر يک پا را به چيزي تشبيه ميکنند. چون خستگي، از پاي آن حضرت رفع شد، اشاره به آن يکي پايشان کرده و فرمودند: اين پا، شبيه اين پاي ديگر من است.
*پينوشتها:
?- بحار جلد ?? صفحه ???
?- سوره واقعه آيه ?? و ??
?- بحار جلد ?? صفحه ??? و شرح نهجالبلاغه ابن ابيالحديد جلد ?، صفحه ????
?- زهرالربيع صفحه ??
?- بحار جلد ?? صفحه ????
?- بحار جلد ?? صفحه ????
?- اصول کافي جلد ? صفحه ??? با مختصر تفاوت.
?- سوره احزاب آيه ???
فارس